Sunday, January 10, 2010



حکومت مذهبی از دیدگاه دکتر شریعتی

حکومت مذهبی رژیمی است که در آن به جای رجال سیاسی ، رجال مذهبی (روحانی) مقامات سیاسی و دولتی را اشغال می کنند و به عبارت دیگر حکومت مذهبی یعنی حکومت روحانیون بر ملت. آثار طبیعی چنین حکومتی یکی استبداد است ، زیرا روحانی خود را جانشین خدا و مجری اوامر او در زمین می داند و در چنین صورتی مردم حق اظهار نظر و انتقاد و مخالفت با او را ندارند . یک زعیم روحانی خود را بخودی خود زعیم میداند ، به اعتبار اینکه روحانی است و عالم دین ، نه به اعتبار رأی و نظر و تصویب جمهور مردم ؛ بنابراین یک حاکم غیر مسئول است و این مادر استبداد و دیکتاتوری فردی است و چون خود را سایه و نماینده خدا می داند ، بر جان و مال و ناموس همه مسلط است و در هیچ گونه ستم و تجاوزی تردید به خود راه نمی دهد بلکه رضای خدا را در آن می پندارد . گذشته از آن ، برای مخالف ، برای پیروان مذاهب دیگر ، حتی حق حیات نیز قائل نیست . آنها را مغضوب خدا ، گمراه ، نجس و دشمن راه دین و حق می شمارد و هرگونه ظلمی را نسبت به آنان عدل الهی تلقی می کنند.

دکتر علی شریعتی - مجموعه آثار - ۲۲


مجموعه کامل سخنرانی‌های طبقه بندی شده دکتر شريعتی

Sunday, January 3, 2010

شعری از شاملو در وصف ظلم ظالم زمان - دیوان قطع نامه ۱۳۲۹


تا شکوفه ی سرخ یک پیراهن

به آیدا
۱۳۴۳

سنگ می کشم بر دوش،
سنگ الفاظ
سنگ قوافی را.
و از عرقریزان غروب، که شب را
در گود تاریکش
…………. می کند بیدار،

و قیراندود می شود رنگ
در نابینائی تابوت،
و بی نفس می ماند آهنگ
از هراس انفجار سکوت،
من کار می کنم
…………..کار می کنم
………….. …………..کار
و از سنگ الفاظ
………….. بر می افرازم
استوار
………….. دیوار،
تا بام شعرم را بر آن نهم
تا در آن بنشینم
در آن زندانی شوم . . .

من چنینم. احمقم شاید!
که می داند
…………..که من باید

سنگ های زندانم را به دوش کشم
بسان فرزند مریم که صلیبش را،
و نه بسان شما
که دستة شلاق دژخیم تان را می تراشید
………….. ………….. …………..از استخوان برادرتان
و رشتة تازیانة جلادتان را می بافید
………….. ………….. …………..از گیسوان خواهران
و نگین به دستة شلاق خودکامگان می نشانید
از دندان های شکستة پدرتان!

OOOOOOOOOOOOOOOO

و من سنگ های گران قوافی را بر دوش می برم
و در زندان شعر
……… ………………. محبوس می کنم خود را
بسان تصویری که در چارچوبش
………….. ………….. …………..در زندان قابش.
و ای بسا
………….. تصویری کودن
………….. . ……………………… از انسانی ناپخته:
از من سالیان گذشته
………….. ………….. گمگشته
که نگاه خردسال مرا دارد
………….. ………….. ………….. در چشمانش،
و من کهنه تر به جا نهاده است
تبسم خود را
………….. بر لبانش،
و نگاه امروز من بر آن چنان است
که پشیمانی
به گناهانش!

تصویری بی شباهت
که اگر فراموش می کرد لبخندش را
و اگر کاویده می شد گونه هایش
………….. ………….. ………….. به جست و جوی زندگی
و اگر شیار بر می داشت پیشانیش
از عبور زمان های زنجیر شده با زنجیر بردگی
می شد من!

می شد من
عیناً!

می شد من که سنگ های زندانم را بر دوش
می کشم خاموش،
و محبوس می کنم تلاش روحم را
در چار دیوار الفاظی که
می ترکد سکوت شان
………….. ………….. در خلإ آهنگ ها
که می کاود بی نگاه چشم شان
………….. ………….. ………….. در کویر رنگ ها . . .

می شد من
عیناً!

می شد من که لبخنده ام را از یاد برده ام،
و اینک گونه ام . . .
و اینک پیشانیم . . .

OOOOOOOOOOOOOOOO

چنینم من

ـ زندانی دیوارهای خوشاهنگ الفاظ بی زبان ـ

چنینم من!
تصویرم را در قابش محبوس کرده ام
و نامم را در شعرم
و پایم را در زنجیر زنم
و فردایم را در خویشتن فرزندم
و دلم را در چنگ شما . . .

در چنگ همتلاشی با شما
………….. ………….. که خون گرم تان را
به سربازان جوخة اعدام
………….. ………….. می نوشانید
که از سرما می لرزند
و نگاه شان
………….. انجماد یک حماقت است.

شما
که در تلاش شکستن دیوارهای دخمة اکنون خویشید
و تکیه می دهید از سر اطمینان
………….. ………….. ………….. بر آرنج
مجری عاج جمجمه تان را
و از دریچة رنج
چشم انداز طعم کاخ روشن فرداتان را
در مذاق حماسة تلاش تان مزمزه می کنید.

شما . . .

و من . . .

شما و من
و نه آن دیگران که می سازند
دشنه
………….. برای جگرشان
زندان
………….. برای پیکرشان
رشته
………….. برای گردن شان.

و نه آن دیگرتران
که کورة دژخیم شما را می تابانند
با هیمة باغ من
و نان جلاد مرا برشته می کنند
در خاکستر زاد و رود شما.

OOOOOOOOOOOOOOOO

و فردا که فرو شدم در خاک خونالود تبدار،
تصویر مرا به زیر آرید از دیوار
از دیوار خانه ام.

تصویری کودن را که می خندد
در تاریکی ها و در شکست ها
به زنجیرها و به دست ها.
و بگوئیدش:
………….. « تصویر بی شباهت!
………….. به چه خندیده ای؟»
و بیاویزیدش
………….. دیگر بار
واژگونه
رو به دیوار!

و من همچنان می روم
با شما و برای شما
ـ برای شما که این گونه دوستارتان هستم. ـ

و آینده ام را چون گذشته می روم سنگ بردوش:
سنگ الفاظ
سنگ قوافی،
تا زندانی بسازم و در آن محبوس بمانم:
زندان دوست داشتن.

دوست داشتن مردان
و زنان

دوست داشتن نی لبک ها
………….. ………….. سگ ها
………….. ………….. ………….. و چوپانان

دوست داشتن چشم به راهی،
و ضرب انگشت بلور باران
………….. ………….. ………….. بر شیشة پنجره

دوست داشتن کارخانه ها
………….. ………….. ………….. مشت ها
………….. ………….. ………….. ………….. تفنگ ها

دوست داشتن نقشة یابو
با مدار دنده هایش
با کوه های خاصره اش،
و شط تازیانه
با آب سرخش

دوست داشتن اشک تو
………….. ………….. بر گونة من
و سرور من
………….. بر لبخند تو

دوست داشتن شوکه ها
گزنه ها و آویشن وحشی،
و خون سبز کلروفیل
بر زخم برگ لگد شده

دوست داشتن بلوغ شهر
و عشقش

دوست داشتن سایة دیوار تابستان
و زانوهای بیکاری
………….. ………….. در بغل

دوست داشتن جقه
وقتی که با آن غبار از کفش بسترند
و کلاهخود
وقتی که در آن دستمال بشویند

دوست داشتن شالیزارها
پاها و
زالوها

دوست داشتن پیری سگ ها
و التماس نگاه شان
و درگاه دکة قصابان،
تیپاخوردن

و بر ساحل دورافتادة استخوان
از عطش گرسنگی
………….. ………….. مردن

دوست داشتن غروب
با شنگرف ابرهایش،
و بوی رمه در کوچه های بید

دوست داشتن کارگاه قالی بافی
زمزمة خاموش رنگ ها
تپش خون پشم در رگ های گره
و جان های نازنین انگشت
که پامال می شوند

دوست داشتن پائیز
با سرب رنگی آسمانش

دوست داشتن زنان پیاده رو
خانه شان
عشق شان
شرم شان

دوست داشتن کینه ها
………….. ………….. دشنه ها
………….. ………….. ………….. و فرداها

دوست داشتن شتاب بشکه های خالی تندر
بر شیب سنگفرش آسمان
دوست داشتن بوی شور آسمان بندر
پرواز اردک ها
فانوس قایق ها
و بلور سبز رنگ موج
با چشمان شب چراغش

دوست داشتن درو
و داس های زمزمه

دوست داشتن فریادهای دیگر

دوست داشتن لاشة گوسفند
بر چنگ مردک گوشت فروش
که بی خریدار می ماند
………….. ………….. می گندد
………….. ………….. ………….. می پوسد

دوست داشتن قرمزی ماهی ها
در حوض کاشی

دوست داشتن شتاب
و تأمل
دوست داشتن مردم
که می میرند
………….. آب می شوند
و در خاک خشک بی روح
دسته دسته
………….. گروه گروه
………….. ………….. انبوه انبوه
فرو می روند
………….. فرو می روند و
………….. ………….. فرو
………….. ………….. ………….. می روند

دوست داشتن سکوت و زمزمه و فریاد

دوست داشتن زندان شعر
با زنجیرهای گرانش:
………….. ………….. ـ زنجیر الفاظ
………….. ………….. زنجیر قوافی . . .

OOOOOOOOOOOOOOOO

و من همچنان می روم:
در زندانی که با خویش
در زنجیری که با پای
در شتابی که با چشم
در یقینی که با فتح من می رود دوش با دوش
از غنچة لبخند تصویر کودنی که بر دیوار دیروز
تا شکوفة سرخ یک پیراهن
………….. ………….. بر بوتة یک اعدام:
تا فردا!

OOOOOOOOOOOOOOOO

چنینم من:
قلعه نشین حماسه های پر از تکبر
سمضربة پر غرور اسب وحشی خشم
………….. ………….. ………….. بر سنگفرش کوچة تقدیر
کلمة وزشی
………………………. در توفان سرود بزرگ یک تاریخ
محبوسی
………………… در زندان یک کینه
برقی
………….. در دشنة یک انتقام
و شکوفة سرخ پیراهنی
در کنار راه فردای بردگان امروز


صدا و سیمای مزدور یادآور سخن امام علی

أطاعوا الشيطان، بارض عالمها ملجم و جاهلها مكرم

پیرو شیطانند در سرزمینی كه دهان دانای آن بسته و ذلیل، و نادانش افسار گسیخته و ارجمند است


Youtube:

صدا و سیمای مزدور یادآور سخن امام علی